از همان روزهايي كه دلم زير ظلم هاي نارواي دنيا

 

شكست،حس

 

!كردم چيزي دردنيايم كم است

 

.كم است كه دنيا در ظلم كردن و ظلم ديدن صبوري ميكند

 

كم است كه بايد زجه هاي يتيم هاي گرسنه را ببينم

 

و تنها افسوس

 

.بخورم

 

با كدام منطق بپذيرم نبودنت را!مگر ميشود خدا به

 

بندگانش ظلم 

 

كند؟

 

مگر ميشود آنها را در بي توجهي غرق كند و به

 

 دل هاي شكسته اشان بي اعتنا باشد؟

 

.نه باورم نميشود

 

باورم نميشود آقا

 

.نبودنت را باور نميكنم

 

.ديدن اين همه نامردي و سكوتت را باورنميكنم

 

دم از اسلام زدن و مسلماني نكردن را ببيني و

 

هيچ نگويي؟؟؟نه

 

نميشود

 

.مي بيني

 

.غصه ميخوري

 

.اشك مي ريزي

 

.دعا ميكني

 

ولي تنها در خفا

 

.ميدانم اين آمادگي ماست كه تورا براي آمدنت

 

آماده ميكند

 

اين قوم مدت هاست كه دم از انتظار مي زند و

 

آماده نميكند

 

خويش را

 

اما ما

 

تنها چند جوان كه دلشان برايت تنگ است و دوست دارند ذره اي در

 

كاشتن لبخندي

 

.بر لبانت شريك باشند

 

...تنها همين

 

!نه هيچ ادعايي هست و نه هيچ منتي

 

.هرچه هست خواست توست

 

.آن توئي كه توفيق به زبان آوردن نامت را نصيبمان كردي

 

تنها تمنايت ميكنيم كه اين توفيق را تا آمدن

 

قدم هاي مباركت

 

.ثابت قدم بدار

 

اللهم عجل لوليك الفرج